شخصیت پردازی کودک

موانع معنویت

شخصیت پردازی کودک

موانع معنویت

                                             بسم الله الرحمن الرحیم

فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون[114].

«توجه دل خود و چهره باطن خود را به سوى این دین حنیف که بر اساس حق استوار است، و از انحرافات منزه و مبرى ست‏بگردان.این دین بر پایه همان فطرت و سرشتى است که خداوند انسان را بر آن فطرت سرشته است و در خلقت و آفرینش خدا تغییر و تبدیلى نیست، این است آن دین استوار و لکن اکثریت مردم از درک این حقیقت فرو مانده‏اند».  

                                                                           قرآن کریم

 

انسان داراى ادراک و معرفتى است و داراى غرائز و صفاتى که در اصل، تمام آنها از مبدا توحید سرچشمه گرفته است.خداوند انسان را بر اساس معرفت و درک حقیقت آفریده و دل او را مخزن اسرار خود قرار داده است.

توحید یعنى یگانه دانستن خدا در تمام مراحل وجود از ذات و صفات و مظاهر عالم هستى.تمام این کاخ وجود بر ذات او قائم و به او بسته‏اند.در آسمانها و زمین و آنچه بین آنها است‏حکومتى جز حکومت‏خدا و قدرتى جز قدرت خدا و علم و حیاتى جز علم و حیات خدا مشهود نیست و ذره کوچکى از این امر جدا نیست و هیچ شائبه استقلال و اتکاء به ذات، غیر از ذات حضرت احدیت وجود ندارد.

بنابر این چون تمام این جهان بر این اصل متکى است، خداوند انسان را براى درک این معنى و رسیدن به معرفت و دریافت این حقیقت آفریده، و در دل انسان نیروى کشش و پرش بدین آستان را قرار داده است.این همان حقیقت و فطرتى است که انسان را با آن سرشته‏اند.

                                            امام شناسی، حضرت علامه طهرانی

چگونه حس خدادوستی کودکان تقویت می شود؟

شکل گیری و تثبیت تفکر مذهبی در بزرگسالی را می توان نتیجه چگونگی روند تقویت حس خدادوستی فرد در دوران کودکیش دانست. در واقع در مراحل خردسالی ،کودکی و نوجوانی است که حس خدادوستی رفته رفته در انسان شکل می گیرد، تقویت می شود و رشد می کند و بالاخره در بزرگسالی تثبیت می شود.

در سنین خردسالی، یعنی در ۷ سال اول زندگی، احساسات مذهبی به عنوان رکن اصلی عواطف بطور زودرس حتی خیلی پیش از آنکه تعلیمات مذهبی شروع گردد، در کودک ظاهر می شود. ظهور پیش از موقع احساسات مذهبی زمینه را برای کسب تعالیم مذهبی از همان دوران خردسالی فراهم می سازد. نوع واکنش و برخورد خانواده به اولین کنکاش و جستجوی مذهبی کودک می تواند تاثیری عمیق بر احساسات مذهبی کودک بجا گذارد. درواقع این تاثیر به اندازه ای است که می تواند احساسات مذهبی کودک را خاموش و یا برعکس پرورش داده و حفظ نماید.

مطمئنا تجربیات اولیه کودک خردسال حاصل تفکر هوشمندانه درباره قادر متعال و دانای عالم نیست، بلکه حاصل ارتباط اشخاص ، عشق متقابل، مقاومتها و حتی تعارضات می باشد و در آن صورت است که تقویت می شود. درواقع کودک تجربیات اولیه مذهبی خود را مانند همه تجربیات اولیه دیگرش، ابتدا از طریق والدین به دست می آورد، درواقع والدین اولین خدای کودکند.

خردسال پیش از شناخت احساسات مذهبی ، در ارتباط با والدین خود می یابد که باید مطیع خواسته های آنان باشد، آنها را نیایش کند، از آنها تشکر کند، از آنها بترسد و به آنها احترام بگذارد. زیرا آنها پناهگاهی در مقابل بدی ها و ترس ها هستند. در حقیقت والدین برای کودک موجوداتی هستند که همه چیز را می دانندو برای هرکاری توانایی دارند. می توانند در آن واحد در هر جایی که می خواهند باشند، و سرچشمه حیات و همه خوبیهای عالم هستند. او همه صفاتی را که ما بزرگسالان به خداوند نسبت می دهیم به اشخاص ویژه و خاص زندگیش نسبت می دهد و همان خصوصیات را برایشان قایل می شود.

کودک خردسال هنوز نمی تواند بطور مستقیم عشق خود را به خداوند ابراز کند بلکه به مادر از طریق خداوند و به خداوند از طریق مادر عشق می ورزد. بزرگترین گذشت و ایثارش زمانی است که به خاطر شاد کردن مادر، خود را از چیزی که دوست می دارد محروم می سازد. و این والدین هستند که می توانند به این عشق جهتی درست بدهند یا با تکیه برگناه به جای تکیه بر رحمت و بخشش، آن را به بیراهه بکشند.

مادری خوشبخت است که این مرحله از سن رشد کودک را بشناسد و به موقع دریابد و آگاهانه علاقه خود را نثار کودک کند. و از طریق عشق و محبت به کودک عشق به خداوند را در او پرورش دهد و او را برای مراحل بعدی یعنی ۷ سال دوم و دوران بلوغ که مرحله ظهور نگرش و اعتقادات مذهبی است آماده سازد.

پس از سپری شدن سن خردسالی ،کودک وارد ۷ سال دوم زندگیش می شود که مرحله ای بسیار مهم می باشد. کشف دنیای پیرامون در ۶ سالگی همزمان است با شروع بحران مذهبی در کودک، زیرا در این دوره کیفیت خداگونه والدین زیر سوال می رود و به تدریج یا بطور ناگهانی کودک در می یابد که والدین خدای بزرگ نیستند.اگر کودک برای کشف این موضوع آماده نشده باشد و اگر والدین به ویژه ، سعی داشته باشند تا برای مدتی طولانی شخصیت متعالی خود را نزد فرزندانشان محفوظ بدارند، این موضوع می تواند برای کودک اختلال روانی بزرگی ایجاد کند و این زمانی است که کودک متوجه می شود ؛ پدر و مادر همه چیز را نمی دانند. توانایی انجام همه کارها را ندارند، گاهی در مقابل قدرت و یا فرد قوی تر از خود سر تعظیم فرود می آورند.

برخی از کودکان هنگاهی که برای اولین بار بطور ناگهانی با این مسئله برخورد می کنند، دچار سرخوردگی می شوند. حالتی که گاهی تا بزرگسالی نیز نسبت به تمامی مراجع قدرت ار جمله خداوند، آنها را دچار شک و تردید می کند. حتی اگر والدین کودک از جمله کسانی نباشند که دچار توهم خودبزرگ بینی هستند، ـ که البته تعداد این دسته والدین نیز کم نیست ـ اما این موضوع که پدر و مادر انسانهای عادی بیش نبوده و کاستی ها و معایبی نیز دارند، بهرحال موضوع غافل گیر کننده ای است که درک آن برای کودک دشوار است.

در این سن مهم خواهد بود که کودک خدای زنده ای را که در نظر خود مجسم کرده است حذف کند و تصویر خدای واقعی برایش عینی شود. اگر اعتقادات مذهبی بر محیط خانواده حاکم نباشد و اموزش مستمر مذهبی به کودک داده نشود با حذف شدن تصویر خداگونه والدین، کودک چیزی برای جایگزینی صحیح نخواهد داشت و وجود خداوند برایش نامحسوس می شود و کنجکاوی ماوراء طبیعه کودک بزودی فرکش می کندو ادامه سریع زندگی زندگی ، دیگر جایی برای نگرانی های به ظاهر دور و غیرمحتمل باقی نمی گذارد. در این صورت کودک خدایی برای خود انتخاب می کند که فانتزی است و شخصی. خدایی که می تواند گاهی با او صحبت کند، گرچه نمی داند به او چه بگوید. در مجموع تصویری که کودک در این دوره از خدا برای خود می سازد بستگی فراوان به تصویری دارد که والدین او از خداوند ساخته اند؛ خدای واقعی و حاضر در میان خانوده و همه جا یا خدای دور، غایب و خنثی.

درواقع والدین هنوز الگوی عبادت و باور کودک از مذهب هستند، اگر کودک به خاطر علاقه به معلم تکالیفش را انجام دهد به خاطر والدین خدا را باور دارد و عبادت می کند. الگو بودن والدین مانع از ظاهر شدن الگوی دیگری که کودک را تحت تاثیر قرار دهد نخواهد شد. به ویژه در سنین ۱۰ و ۱۱ سالگی. البته دادن تعالیم مذهبی با بهره گیری صرف از تعلیمات تئوری و کتابی نیز صحیح نیست. زیرا احتمال دارد که عقاید مذهبی کودک همیشه به صورت نظری باقی بماند، چنانچه کودک به صورت عملی با افراد متدین و معتقد آشنا نشده باشد و با آنها زندگی نکند، از نظر روانی تغذیه نخواهد شد.

با سپری شدن ۷ سال دوم زندگی، بحران دیگری که ضروری نیز هست در زندگی کودک ظاهر خواهد شد که بحران بلوغ و نوجوانی است. ولی قبل از رسیدن به آن یک دوره کوتاه آرامش فرا می رسد، و دوره کمون مذهبی شروع می شود. حتی در خانواده های مذهبی کودک در این دوره به مسایل مذهبی توجه چندان نشان نمی دهد. ولی این دوره چندان طول نمی کشد زیرا با شروع بحران بلوغ، بار دیگر احساسات مذهبی و توجه به مسایل ماوراء طبیعه بنوعی دیگر ظاهر می گردد. در این دوره از سن مفاهیم آموخته شده و قوانین وضع شده مورد شک و تردید قرار می گیرد. این شک و تردید در اعتقادات مذهبی کودک نیز بوجود می آید. نوجوان می خواهد خودش به کشف ماوراءطبیعه بپردازد، اگر خانوده با عقایدش مخالفت کند، رفتار مذهبی افراطی درپیش می گیرد، یا برعکس در یک خانواده مذهبی، نو جوان به مخالفت با خانواده می پردازد و سنت شکنی مذهبی در او پدید می آید. از انجام مراسم مذهبی سرباز می زند یا با اکراه انجام میدهد. همه این شک و تردیدها و مخالفتها گاه باعث می شود که نوجوان احساس گناه کند.

اینگونه دیدگاههای افراطی که از ۱۲ تا ۱۵ سالگی شدت می یابد، درواقع اوج تلاش نوجوان است برای شناخت بیشتر ماوراءطبیعه؛ به نظر می رسد که نتیجه این تلاش آماده شدن برای یافتن مذهبی و اشتغال ذهنی نسبت به مفاهیم دینی است. تصویری که نوجوان از خداوند برای خود می سازد، ارتباط شگفت انگیزی با روش تربیتی که در محیط خانه بر او اعمال می شود دارد. در خانواده های سختگیر و خرده گیر، خداوند، برای نوجوان مظهر اقتدار است، او به خداوند چنان می نگرد که خانواده برایش ترسیم کرده است. خداوند کسی است که سرزنش می کند، محکوم می کند ، دستور می دهد، تنبیه می کند، محروم می کند، خرده می گیرد و کسی است که باید به او در مورد همه بی نظمی ها حساب پس داد. یا برعکس، خانواده های بی اقتدار و آسان گیر، از مظاهر مذهبی تنها خداوندی را به ارث می گذارند که بی خاصیت بوده  فقط باید نسبت به او کمی مودب بود، خداوندی که به آسانی نیز قابل تعویض است.

نتیجه

می بینیم که خانواده تا چه اندازه در نحوه نگرش کودک و نوجوان نسبت به خداوند و اعتقادات مذهبی و تقویت حس خدادوستی اش نقش دارند. عدم توجه والدین، یا عدم اعتقاد آنها به مذهب می تواند ناخودآگاه در شدت یا ضعف عقیده مذهبی فرزندشان، اثر تعیین کننده داشته باش.

می بینیم که تا چه اندازه باید بر شخصیت والدین و تاثیر آن در جریان شکل گیری مذهب در کودکان، حساب کنیم. والدین تنها با آنچه که می گویند یا آنچه را که باور دارند، تاثیر نمی گذارند، بلکه شخصیت واقعی آنها یعنی استعداد ذاتی شان، ناخودآگاه و اعمال غیرارادیشان و از سوی دیگر اراده ی عمیق و تلاش آنها برای داشتن زندگی سالم، و میزان ایمان و اعتقادشان نسبت به مذهب است که می تواند اثری عمیق و موثر بر فرزند بجا گذارد. حس خدادوستی را در او تقویت کند و باعث تثبیت ایمانش در بزرگسالی شود. زیرا فرزند، معیارهای اخلاقی و مذهبی را از خانواده می گیرد و بدین وسیله خود را با جامعه هماهنگ می کند. تقویت نیروی ایمان و استفاده از این نیاز نوجوان فواید بسیاری دارد، زیرا سبب جلوگیری از بسیاری از لغزشها و  کجرویهای آنان می شود، از اضطراب آنان کاسته و در تقویت اعتماد به نفس شان موثر است.

بنابراین وظیفه ما بعنوان والدین است که او را راهنمایی کنیم و خود الگوی خوبی برایش باشیم.

                                                         دکتر زهرا معتمدی                 

مامان جونم خدا کیه؟

مریم ۵ ساله از مادرش پرسید‌:

                                      مامان  خدا کیه؟

مادر گفت: خداوند یک نیروی خیلی بزرگه که دنیا را آفریده.

مریم پرسید: نبرو چبه؟

مادر گفت: یعنی خدا قویه، خیلی قوی. مریم پرسید، خدا مثل باباست؟ مادر گفت: نه عزیزم! خدا که آدم نیست. مریم گفت: یعنی مثل اون که دیروز توی تلویزیون دیدیم؟ مادر آشفته در حالی که لب هایش را می گزید با عصبانیت گفت: استغفرالله! نه بچه! این حرفهای زشت را نزن. خدا یک نور درخشان و بزرگه. مریم پرسید: یعنی یک لامپ خیلی بزرگ مثل اونهایی که تو شهر بازیه؟ مادر گفت: نه مثل نور لامپ، یعنی ... و بعد گفت: بچه چقدر سوال می کنی برو دنبال بازیت! مریم با نگاهی حیران و منتظر، و ذهنی پر از سوالهای بی جواب ساکت شد و در دل با خودش می گفت:

یعنی خدا کیه؟

سوالات درباره خداوند بسیار زیاد است. در واقع این پرسش ها به نوعی مانند سوالاتی است که والدین نیز آنها را در ذهن خود مطرح می کنند، ولی به شکل و زبان دیگر. اما به هرحال اینها سوالاتی هستنتد که ما بابد به آنها پاسخ دهیم.

پاسخ ما به این پرسش ها، دید کودکان را به دنیا باز می کند. پرسش های کودکان درباره خدا، در عین سادگی بسیار زیبا و لطیف است. ما به عنوان والدین چگونه با این سوالات روبه رو می شویم؟ آیا از کنار آنها می گذریم یا پاسخ به پرسش های آنان را به آینده ای نسبتا دور واگذار می کنیم؟ به هر صورت پرسش درباره خدا یکی از دغدغه های بشر از سنین کودکی تا بزرگسالی است، و پاسخ به آن نه تنها یک ضرورت است بلکه نقش موثری در رشد شخصیت و رفتار فردی و اجتماعی ما دارد. بسیاری از انسان ها در جستجوی آرامش خاطر، امید به آینده و هدفمندی در زندگی خود بوده و برای فرزندان خویش نیز چنین آرزویی دارند. تمام والدین می خواهند بدانند که فرزندان خود را چگونه باید تربیت کننده تا در آینده زندگی موفقی داشته باشند.

آموزش در باره خدا با دیگر اموری که بین شما و فرزندانتان روی می دهد، تفاوت آشکاری دارد. این نوع آموزش در واقع آموختن زندگی به نوعی دیگر، و برخورداری از زیستن همراه با معنا، امید، تعهدات ارزشمند و تصمیم گیری مبتی بر اندیشه است. خدا نامی است که باید به مهمترین وجود جهان اطلاق کنیم. در حالی که دانش ما از او، در زندگی روزمره و روابط و فعالیت های خانوادگی مان شکل می گیرد. درباره خدا، باورهای گوناگونی وجود دارد که به رغم تفاوتهای چشمگیری که در جزییات آنها دیده می شود، نقاط مشترکی نیز دارند.

هدف از نگارش این مقاله ، معرفی روش های مفید شناخت خداوند است. شما می توانید مطالب این مقاله را بعنوان سکوی پرشی برای رسیدن به دریافتهای نوین استفاده کنید و از آن برای رشد معنوی فرزندانتان بهره گیرید.

با توجه به باورهای مذهبی خویش ، کلمه هایی که در اعتقادات تان به کار می برید را به فرزندانتان بیاموزید؛ واژه هایی چون خدا، قرآن، حضرت محمد (ص) ، امام علی (ع)، و افراد و مکانهای مقدس. چنانچه کودکانتان را در همان دوران خردسالی با چنین مصادیقی آشنا نسازید، وقتی که بزرگتر شدند، ناچارید مفاهیم گسترده تر و یچیده تری را به آنان آموزش دهید.

از هم اکنون بکوشید مهر و محبت به آفریدگار را در دل فرزندانتان بیندازید و او را به خداوند مشتاق گردانید و تاکید کنید که خدا هم او را دوست می دارد.درضمن شما باید این مفاهیم بنیادی را به کودکانتان یاد دهیدکه ایزد توانا، بخشنده و مهربان است. به دیگر سخن، در آغاز آموزش نخست با محبت و عطوفت خداوند شروع کنید. عشق و محبت را در او تقویت کنید، این مهمترین چیزی است که خدا را به کودکان خردسال مفهماند. به آنها بگویید که خداوند دوستشان دارد و همواره از بچه ها مراقبت می کند.

کودکان ۳ تا ۵ ساله:

تحقیقات نشان می دهد که اکثر کودکان تا سن ۶ سالگی تصوری از خداوند را در ذهن خود دارند. کودکان از سه سالگی به بعد، علاقه زیادی به دعا و سرودهای مذهبی پیدا می کنند. از ۴ سالگی به بعد کنجکاوی سراسر وجود کودک را فرا می گیرد و این امر منجر به خداجویی و قبول خدا خواهد شد. براساس نظریه روان شناسی ژان پیاژه کودک در سن ۲ تا ۶ سالگی از جهت شناخت در دوره پیش عملیاتی قرار دارد. از خصوصیات تفکر در این دوره می توان به خودمحور بودن کودکان و تمرکزگرایی آنان اشاره کرد. کودکی که در این مرحله ار تفکر قرار دارد در مورد مجردات هم اینچنین می اندیشد. مثلا در رابطه با مفهوم خدا، کودک وی را موجودی مادی و حتی به صورت یک انسان تصور می کند. بنابراین برای خدا دست، پا و صورت قائل است. روان شناس دیگری به نام گلدمن این دوره را  تفکر مذهبی شهودی می نامد؛ دوره ای شناخت و تفکر در غالب تجارب و محسوسات حبس شده و محدودیت دارد.

در این مورد از آنها سوال کنید، اجازه ندهید تصویر ذهنی قبلی ای که خود شما از این موضوع داشته اید، سطح کنجکاوی آنها را مشخص کند. اجازه دهید خودشان به این موضوع فکر کنند، بیاندشند، خیال بافی کنند و تصوراتی داشته باشند. اگر ما این گفتگو را با بیان (حقیقت) یا با طفره رفتن از جوابگویی قطع نکنیم، آنها افکار و اندیشه های خود را گسترش می دهند. کاشنر می گوید: در مورد بچه های پیش دبستانی این غلط است که بپرسیم، چطور می توانم به فرزندانم بقبولانم که به خدا ایمان آورند، سوال بهتر این است که چطور می توانم به او نشان دهم که خدا در زندگیش نقش دارد. شما می توانید این کار را با صحبت درباره خدا در مواقعی که او آمادگی بیشتری برای پذیرش دارد شروع کنید؛ مثلا وقتی که از چیزی لذت می برد، از حوادث اطرافش شگفت زده می شود یا از چیزی نگران است.

همچنین اگر خودمان یاد بگیریم که با دقت به ازطرافمان نگاه کنیم، می توانیم به فرزندانمان نیز یاد بدهیم با دقت نگاه کنند. آنها نیز پیرامون خود، گیاهان و حیوانات خانگی مانند جوجه،گوسفند و سگ را ببینند، می توانیم به او شکوفه درخت میوه را نشان دهیم، می توانیم به او بیاموزیم به رشد خواهر یا برادر کوچک یا حتی خودش با دقت بیشتری بیاندیشد. وقتی از کودک می خواهید که ظریف بین و نکته سنج باشد، به او یاد می دهید، دقت کردن را تمرین کند. او می تواند دقت کردن را بیاموزد و به آن فکر کند. وقتی از او بخواهید به پیرامون خود دقت کند او به سرچشمه حرکت در این عالم بزرگ می اندیشد تا روزی دریابد، از کیست و چه باید باشد؟

در فاصله سنی ۳ تا ۵ سال، کودکان خدا را موجودی بین فرشته ها می دانند. چنین برداشتی به این پرسشها می انجامد : آیا خدا می خوابد؟ خدا برای تعطیلات کجا می رود؟ خدا کجا زندگی می کند؟ برای پایان دادن به این وضع و تشویق حس کنجکاوی و تخیل کودک، جوابی صادقانه به او بدهید، مثلا بگویید: نمی دانم. بعد شما از او سوالاتی بکنید که نسبت به گفتگو علاقمند شود. بچه ها نمی توانند منتقدانه فکر کنند و صحبت های شما را مورد ارزیابی قرار دهند. بنابراین وقتی با کودک پیش دبستانی درباره خدا حرف می زنید، کارشناس ، شما هستید. دقت کنید حرفی نزنید که بعدها پشیمان شوید. مثلا اگر بگویید: « هر وقت بد رفتار کنی خدا عصبانی می شود.» او تصور پدری عصبانی را تجسم می کند که آماده است او را برای هر اشتباهی تنبیه کند. غالبا کودکان در این دوره، خدا را به شکل یک انسان فرض می کنند که به دیگران اتومبیل می دهد، خانه می دهد و صاحب و ناظر بر همه چیر است. در واقع خدا را یک فرد مهربان و بخشنده می انگارند.

کودکان ۶ تا ۱۰ ساله:

زمانی که کودک وارد سن مدرسه می شود یا به قول پیاژه وارد دوره عملیات عینی می شود که در حدود ۷ تا ۱۱ سالگی است، به تدریج توان غلبه بر محدودیت های فکری دوره قبل را پیدا می کند. کودکان دبستانی تلاش می کنند خدا را به عنوان یک انسان فرض کنند، یک انسان خارق العاده و اعجاب انگیز. توجهات آنها گاهی مادی و خام و گاهی فوق مادی می باشد. مثلا گاهی خدا را مرئی ، قابل رویت و به شکل آتش و نور و گاهی نامرئی می پندراند. و این مسئله بیانگر آن است که کودک بین مرحله تفکر شهودی و عینی دست و پا می زند. به اعتقاد گلدمن این تفکر تا سن ۹ سالگی ادامه دارد اما در سن ۹ تا ۱۳ سالگی، دیدگاه کودک در مورد خدا از حالت یک انسان فوق العاده به یک موجود فوق طبیعی تغییر می یابد. گلدمن این مرحله را به طور کلی تفکر مذهبی ـ عینی می خواند. از دوران کودکی که کودکان به مدرسه گام می نهند، به طور منطقی شروع به فکر راجع به خداوند می کنند و از این عمل خود می خواهند به این پیامد ها دست یابند که آیا خداوند عامل مرگ و میرهاست؟ آیا پروردگار از تمام آنچه که من انجام می دهم خبر دارد؟ همانگونه که پدر و مادر سعی دارند تا به این پرسشها جواب دهند، باید این نکته اساسی و مهم را در نظر بگیرند که می بایست کودکانشان را راهنمایی کنند تا آنان به خداوند اعتماد کرده و به او رو کنند. طریقه دیگر آشنا ساختن بچه ها با خداوند ، خواندن داستان های واقعی از کلام خداوند است. بچه ها از شنیدن داستان های مذهبی لذت می برند. علاوه بر این که از نکته های آن درس می گیرند، سعی می کنند آنها را در زندگی شان بکار برند. مثلا اگر می خواهید به او بفهمانید که خدا در همه جا وجود دارد، داستان حضرت یونس و ماجرای زندگی اش در شکم کوسه را با جذابیت و بیانی ساده برای او بخوانید تا به راحتی قادر به انتقال پیام خود باشید. همچنین اگرمی توانید بچه ها را به مکان های مذهبی برده و در گوشه ای با او درباره خدا حرف بزنید تا ارتباط با او را در خود حس کند. دیدن گنبدها ، مناره ها و محراب او را شگفت زده می کند و باعث اشتیاق او به ادامه بحث درباره خدا می شود. به جای اینکه به او بگویید « خدا از همه چیز آگاه است »به او بگویید:خدا کسی است که به ما کمک می کند تا بزرگ شویم.

به تدریج که بزرگتر شد خدا را به او چنان معرفی کنیم که بچه ها عاشقانه او را دوست داشته باشند. چه بهتر که از لطف و کرم و مهربانی و قدرت خدا و زیبادوستی او بگوییم. درباره بهشتی که به نیکوکاران وعده داده سخن می گوییم.در این سالها هرگز از قهر خدا و جهنم گناهکاران چیزی نگویید.

کودک ۶ ساله به موضوعات مذهبی علاقمند می شود. دوست دارد برای او داستان هایی درباره خدا بگویید. دوست دارد درباره پیامبران و امامان حرف بزنید و از آنها برایشان داستان هایی تعریف کنید. اما بعد نوبت به کنجکاوی می رسد. ۷ ساله ها از خدا وند می پرسند در مقایسه با ۶ ساله ها بیشتر خواهان اثبات وجود خدا می شوند. کودک ۷ ساله برخلاف یک سال قبل سوالاتی را درباره دیدن خدا ، شکل خدا و ... می پرسد. سوالات آنها نباید به حساب سرکشی یا تمایلات ضدمذهبی قلمداد شود، برعکس سوالات آنها بیشتر نشانه علاقه آنها به موضوع است.

به کودکان می گوییم همه موجودات درباره خدا و خالق خویش فکر می کنند. هر موجودی تصور می کند خدا شکل اوست و ماهم که انسانیم فکر می کنیم شاید خدا مثل ما دو دست و پا و به صورت ما باشد ولی نه تصور آنها درست است و نه فکر ما. برای همین هیچ کس نمی داند خدا چه شکلی است. اگر خدا موجودی بود که شکلی داشت و می شد او را دید، همه جانبود و میدانیم که خدا همه جا هست برای همین دیده نمی شود.

کودکان ۱۰ تا ۱۲ ساله:

دوران پیش از نوجوانی ، نوجوانان کم سن و سال، هنگام گذشتن از دوران کودکی دچار تغییرات شگرف جسمی و روانی می شوند و به سمت آرادی بیشتر حرکت می کنند. وقتی آنها وجود خدا را درک می کنند، او را منشاء نظم در جهان می بینند. به علاوه ، آنها می خواهند ارتباط خدا را نه تنها با خوبیها، بلکه با بی عدالتی و رنج نیز درک کنند. پس باید به آنها گفت که : خداوند برای ما مصیبت نمی فرستد، بلکه به ما قدرت میدهد تا بر آن غلیه کنیم. خدا، میل به کمک به دیگران را در وجوند ما به ودیعه گذاشته است. توضیحات شما هرچه باشد آنها منتظرند تا ببینند آیا خودتان واقعا به آنچه می گویید معتقدید یا نه. پس بگذارید بچه ها بدون هیچ ریاکاری شاهد احساس واقعی شما باشند و حتما درباره تلاش خودتان برای دستیابی به ایمان محکم با آنان حرف بزنید. بنا به گفته کاشنر ، آنها در این سنین خدا را به عنوان قادر مطلق می پندارند.

همچنین می خواهند خدا را نه تنها با خوبی ها بلکه با بدی ها و دردهاییکه در اطرافشان می بینند، ربط دهند. نظرات در مورد خداوند همیشه مختلف هستند. وظیفه ما بحث، جستجو و اندیشیدن است. هدف ما به عنوان والدین یا معلمان کودکان، فقط رسیدن به پاسخ ها نیست بلکه رشد معنوی است. به خود اجازه دهیم راههای جستجوی معنوی به سوی ما باز باشند. یک بار دیگر مانند همیشه از طریق آموزش به کودکانمان، خود نیز آموزش ببینیم. ما باید با بچه ها مطابق سن و سال و درک و فهمی که راجع به آفریدگار دارند، سخن بگوییم.

در مورد مسائل مذهبی هرگز اعمال فشار نکنید. دیکتاتوری و زور پاسخ معکوس می دهد. بچه ها اگر نمازشان را می خوانند آنها را تشویق کنید . سعی کنید از دین و مسائل دینی جز خاطرات خوش در ذهنشان چیز دیگری باقی نماند. زمانی که از کودکی به فرزندان خود درک درستی از خدا بیاموزیم، در زندگی هرگز احساس تنهایی نمی کنند چون به یقین می دانند که خدا حامی آنان و در سخت ترین لحظات با آنان است. بی اعتقادی به خدا احساس تنهایی به وجود می آورد که خود سرچشمه اختلالات روان پزشکی است. طرز صحبت شما درباره خدا ، فرزند را به شناخت خدا تشویق می کند و بعدها او خود می تواند راه شناخت خدا را فرا بگیرد. وظیفه شما به عنوان پدر و مادر این است که آموزش خداشناسی را از همان مراحل اولیه رشد عقلی کودک آغاز کنید. روی اعتقادات خود پافشاری کنید و دین را در زندگی به آنها نشان دهید تا خدا را معیار درست اخلاقی و معنوی برای او فراهم آورید که در تمام طول عمر باقی می ماند.

لارنس کانینگهام، استاد الهیات دانشگاه نتردام، اظهار میدارد : صحبت کردن درباره خدا مثل یاد دادن دوچرخه سواری است؛ ابتدا از چرخ های کمکی استفاده کنید، سپس بچه ها را روی دوچرخه نگدارید و همچنان که آنها شروع به رکاب زدن می کنند، تدریجا اجازه دهید که خودشان برانند. تمام آنچه که شما می توانید انجام دهید این است که زود شروع کنید. برعقاید خود پافشاری کنید. مثال بزنید و ایمان خویش را در تمامی لحظه ها عملا به کودکان بنمایانید و اما از همه مهمتر این که از لحاظ روحی و اخلاقی محیطی ایجاد کنید که روحانیتش تا ابد پابرجا و پایدار بماند.

مطمئنم که اگر ما به عنوان والدین در انجام وظایف اصلی خود اهمال کنیم، دین سنگینی برعهده مان قرار خواهد گرفت. مثلا اگر فرزندانمان با اهمال ما منکر خدا شوند یا به بزه کاری روی آورند، ما قطعا در مسئولیت خطاهای او سهیم خواهیم بود.

اخلاقیات بدون خدا، مثل درخت کم ریشه است که با اولین وزش قوی باد بر زمین می افتد. آنچه به فرزندانمان می گوییم، سرمایه ای گرانبها برای عمری اندیشیدن است که پیوسته بر ارزش آن افزوده می شود. به او بگوییم که حضور خدا را باور داشته باش.

 

                                                                                     صابر محمدی