شخصیت پردازی کودک

موانع معنویت

شخصیت پردازی کودک

موانع معنویت

                                             بسم الله الرحمن الرحیم

فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون[114].

«توجه دل خود و چهره باطن خود را به سوى این دین حنیف که بر اساس حق استوار است، و از انحرافات منزه و مبرى ست‏بگردان.این دین بر پایه همان فطرت و سرشتى است که خداوند انسان را بر آن فطرت سرشته است و در خلقت و آفرینش خدا تغییر و تبدیلى نیست، این است آن دین استوار و لکن اکثریت مردم از درک این حقیقت فرو مانده‏اند».  

                                                                           قرآن کریم

 

انسان داراى ادراک و معرفتى است و داراى غرائز و صفاتى که در اصل، تمام آنها از مبدا توحید سرچشمه گرفته است.خداوند انسان را بر اساس معرفت و درک حقیقت آفریده و دل او را مخزن اسرار خود قرار داده است.

توحید یعنى یگانه دانستن خدا در تمام مراحل وجود از ذات و صفات و مظاهر عالم هستى.تمام این کاخ وجود بر ذات او قائم و به او بسته‏اند.در آسمانها و زمین و آنچه بین آنها است‏حکومتى جز حکومت‏خدا و قدرتى جز قدرت خدا و علم و حیاتى جز علم و حیات خدا مشهود نیست و ذره کوچکى از این امر جدا نیست و هیچ شائبه استقلال و اتکاء به ذات، غیر از ذات حضرت احدیت وجود ندارد.

بنابر این چون تمام این جهان بر این اصل متکى است، خداوند انسان را براى درک این معنى و رسیدن به معرفت و دریافت این حقیقت آفریده، و در دل انسان نیروى کشش و پرش بدین آستان را قرار داده است.این همان حقیقت و فطرتى است که انسان را با آن سرشته‏اند.

                                            امام شناسی، حضرت علامه طهرانی

چگونه حس خدادوستی کودکان تقویت می شود؟

شکل گیری و تثبیت تفکر مذهبی در بزرگسالی را می توان نتیجه چگونگی روند تقویت حس خدادوستی فرد در دوران کودکیش دانست. در واقع در مراحل خردسالی ،کودکی و نوجوانی است که حس خدادوستی رفته رفته در انسان شکل می گیرد، تقویت می شود و رشد می کند و بالاخره در بزرگسالی تثبیت می شود.

در سنین خردسالی، یعنی در ۷ سال اول زندگی، احساسات مذهبی به عنوان رکن اصلی عواطف بطور زودرس حتی خیلی پیش از آنکه تعلیمات مذهبی شروع گردد، در کودک ظاهر می شود. ظهور پیش از موقع احساسات مذهبی زمینه را برای کسب تعالیم مذهبی از همان دوران خردسالی فراهم می سازد. نوع واکنش و برخورد خانواده به اولین کنکاش و جستجوی مذهبی کودک می تواند تاثیری عمیق بر احساسات مذهبی کودک بجا گذارد. درواقع این تاثیر به اندازه ای است که می تواند احساسات مذهبی کودک را خاموش و یا برعکس پرورش داده و حفظ نماید.

مطمئنا تجربیات اولیه کودک خردسال حاصل تفکر هوشمندانه درباره قادر متعال و دانای عالم نیست، بلکه حاصل ارتباط اشخاص ، عشق متقابل، مقاومتها و حتی تعارضات می باشد و در آن صورت است که تقویت می شود. درواقع کودک تجربیات اولیه مذهبی خود را مانند همه تجربیات اولیه دیگرش، ابتدا از طریق والدین به دست می آورد، درواقع والدین اولین خدای کودکند.

خردسال پیش از شناخت احساسات مذهبی ، در ارتباط با والدین خود می یابد که باید مطیع خواسته های آنان باشد، آنها را نیایش کند، از آنها تشکر کند، از آنها بترسد و به آنها احترام بگذارد. زیرا آنها پناهگاهی در مقابل بدی ها و ترس ها هستند. در حقیقت والدین برای کودک موجوداتی هستند که همه چیز را می دانندو برای هرکاری توانایی دارند. می توانند در آن واحد در هر جایی که می خواهند باشند، و سرچشمه حیات و همه خوبیهای عالم هستند. او همه صفاتی را که ما بزرگسالان به خداوند نسبت می دهیم به اشخاص ویژه و خاص زندگیش نسبت می دهد و همان خصوصیات را برایشان قایل می شود.

کودک خردسال هنوز نمی تواند بطور مستقیم عشق خود را به خداوند ابراز کند بلکه به مادر از طریق خداوند و به خداوند از طریق مادر عشق می ورزد. بزرگترین گذشت و ایثارش زمانی است که به خاطر شاد کردن مادر، خود را از چیزی که دوست می دارد محروم می سازد. و این والدین هستند که می توانند به این عشق جهتی درست بدهند یا با تکیه برگناه به جای تکیه بر رحمت و بخشش، آن را به بیراهه بکشند.

مادری خوشبخت است که این مرحله از سن رشد کودک را بشناسد و به موقع دریابد و آگاهانه علاقه خود را نثار کودک کند. و از طریق عشق و محبت به کودک عشق به خداوند را در او پرورش دهد و او را برای مراحل بعدی یعنی ۷ سال دوم و دوران بلوغ که مرحله ظهور نگرش و اعتقادات مذهبی است آماده سازد.

پس از سپری شدن سن خردسالی ،کودک وارد ۷ سال دوم زندگیش می شود که مرحله ای بسیار مهم می باشد. کشف دنیای پیرامون در ۶ سالگی همزمان است با شروع بحران مذهبی در کودک، زیرا در این دوره کیفیت خداگونه والدین زیر سوال می رود و به تدریج یا بطور ناگهانی کودک در می یابد که والدین خدای بزرگ نیستند.اگر کودک برای کشف این موضوع آماده نشده باشد و اگر والدین به ویژه ، سعی داشته باشند تا برای مدتی طولانی شخصیت متعالی خود را نزد فرزندانشان محفوظ بدارند، این موضوع می تواند برای کودک اختلال روانی بزرگی ایجاد کند و این زمانی است که کودک متوجه می شود ؛ پدر و مادر همه چیز را نمی دانند. توانایی انجام همه کارها را ندارند، گاهی در مقابل قدرت و یا فرد قوی تر از خود سر تعظیم فرود می آورند.

برخی از کودکان هنگاهی که برای اولین بار بطور ناگهانی با این مسئله برخورد می کنند، دچار سرخوردگی می شوند. حالتی که گاهی تا بزرگسالی نیز نسبت به تمامی مراجع قدرت ار جمله خداوند، آنها را دچار شک و تردید می کند. حتی اگر والدین کودک از جمله کسانی نباشند که دچار توهم خودبزرگ بینی هستند، ـ که البته تعداد این دسته والدین نیز کم نیست ـ اما این موضوع که پدر و مادر انسانهای عادی بیش نبوده و کاستی ها و معایبی نیز دارند، بهرحال موضوع غافل گیر کننده ای است که درک آن برای کودک دشوار است.

در این سن مهم خواهد بود که کودک خدای زنده ای را که در نظر خود مجسم کرده است حذف کند و تصویر خدای واقعی برایش عینی شود. اگر اعتقادات مذهبی بر محیط خانواده حاکم نباشد و اموزش مستمر مذهبی به کودک داده نشود با حذف شدن تصویر خداگونه والدین، کودک چیزی برای جایگزینی صحیح نخواهد داشت و وجود خداوند برایش نامحسوس می شود و کنجکاوی ماوراء طبیعه کودک بزودی فرکش می کندو ادامه سریع زندگی زندگی ، دیگر جایی برای نگرانی های به ظاهر دور و غیرمحتمل باقی نمی گذارد. در این صورت کودک خدایی برای خود انتخاب می کند که فانتزی است و شخصی. خدایی که می تواند گاهی با او صحبت کند، گرچه نمی داند به او چه بگوید. در مجموع تصویری که کودک در این دوره از خدا برای خود می سازد بستگی فراوان به تصویری دارد که والدین او از خداوند ساخته اند؛ خدای واقعی و حاضر در میان خانوده و همه جا یا خدای دور، غایب و خنثی.

درواقع والدین هنوز الگوی عبادت و باور کودک از مذهب هستند، اگر کودک به خاطر علاقه به معلم تکالیفش را انجام دهد به خاطر والدین خدا را باور دارد و عبادت می کند. الگو بودن والدین مانع از ظاهر شدن الگوی دیگری که کودک را تحت تاثیر قرار دهد نخواهد شد. به ویژه در سنین ۱۰ و ۱۱ سالگی. البته دادن تعالیم مذهبی با بهره گیری صرف از تعلیمات تئوری و کتابی نیز صحیح نیست. زیرا احتمال دارد که عقاید مذهبی کودک همیشه به صورت نظری باقی بماند، چنانچه کودک به صورت عملی با افراد متدین و معتقد آشنا نشده باشد و با آنها زندگی نکند، از نظر روانی تغذیه نخواهد شد.

با سپری شدن ۷ سال دوم زندگی، بحران دیگری که ضروری نیز هست در زندگی کودک ظاهر خواهد شد که بحران بلوغ و نوجوانی است. ولی قبل از رسیدن به آن یک دوره کوتاه آرامش فرا می رسد، و دوره کمون مذهبی شروع می شود. حتی در خانواده های مذهبی کودک در این دوره به مسایل مذهبی توجه چندان نشان نمی دهد. ولی این دوره چندان طول نمی کشد زیرا با شروع بحران بلوغ، بار دیگر احساسات مذهبی و توجه به مسایل ماوراء طبیعه بنوعی دیگر ظاهر می گردد. در این دوره از سن مفاهیم آموخته شده و قوانین وضع شده مورد شک و تردید قرار می گیرد. این شک و تردید در اعتقادات مذهبی کودک نیز بوجود می آید. نوجوان می خواهد خودش به کشف ماوراءطبیعه بپردازد، اگر خانوده با عقایدش مخالفت کند، رفتار مذهبی افراطی درپیش می گیرد، یا برعکس در یک خانواده مذهبی، نو جوان به مخالفت با خانواده می پردازد و سنت شکنی مذهبی در او پدید می آید. از انجام مراسم مذهبی سرباز می زند یا با اکراه انجام میدهد. همه این شک و تردیدها و مخالفتها گاه باعث می شود که نوجوان احساس گناه کند.

اینگونه دیدگاههای افراطی که از ۱۲ تا ۱۵ سالگی شدت می یابد، درواقع اوج تلاش نوجوان است برای شناخت بیشتر ماوراءطبیعه؛ به نظر می رسد که نتیجه این تلاش آماده شدن برای یافتن مذهبی و اشتغال ذهنی نسبت به مفاهیم دینی است. تصویری که نوجوان از خداوند برای خود می سازد، ارتباط شگفت انگیزی با روش تربیتی که در محیط خانه بر او اعمال می شود دارد. در خانواده های سختگیر و خرده گیر، خداوند، برای نوجوان مظهر اقتدار است، او به خداوند چنان می نگرد که خانواده برایش ترسیم کرده است. خداوند کسی است که سرزنش می کند، محکوم می کند ، دستور می دهد، تنبیه می کند، محروم می کند، خرده می گیرد و کسی است که باید به او در مورد همه بی نظمی ها حساب پس داد. یا برعکس، خانواده های بی اقتدار و آسان گیر، از مظاهر مذهبی تنها خداوندی را به ارث می گذارند که بی خاصیت بوده  فقط باید نسبت به او کمی مودب بود، خداوندی که به آسانی نیز قابل تعویض است.

نتیجه

می بینیم که خانواده تا چه اندازه در نحوه نگرش کودک و نوجوان نسبت به خداوند و اعتقادات مذهبی و تقویت حس خدادوستی اش نقش دارند. عدم توجه والدین، یا عدم اعتقاد آنها به مذهب می تواند ناخودآگاه در شدت یا ضعف عقیده مذهبی فرزندشان، اثر تعیین کننده داشته باش.

می بینیم که تا چه اندازه باید بر شخصیت والدین و تاثیر آن در جریان شکل گیری مذهب در کودکان، حساب کنیم. والدین تنها با آنچه که می گویند یا آنچه را که باور دارند، تاثیر نمی گذارند، بلکه شخصیت واقعی آنها یعنی استعداد ذاتی شان، ناخودآگاه و اعمال غیرارادیشان و از سوی دیگر اراده ی عمیق و تلاش آنها برای داشتن زندگی سالم، و میزان ایمان و اعتقادشان نسبت به مذهب است که می تواند اثری عمیق و موثر بر فرزند بجا گذارد. حس خدادوستی را در او تقویت کند و باعث تثبیت ایمانش در بزرگسالی شود. زیرا فرزند، معیارهای اخلاقی و مذهبی را از خانواده می گیرد و بدین وسیله خود را با جامعه هماهنگ می کند. تقویت نیروی ایمان و استفاده از این نیاز نوجوان فواید بسیاری دارد، زیرا سبب جلوگیری از بسیاری از لغزشها و  کجرویهای آنان می شود، از اضطراب آنان کاسته و در تقویت اعتماد به نفس شان موثر است.

بنابراین وظیفه ما بعنوان والدین است که او را راهنمایی کنیم و خود الگوی خوبی برایش باشیم.

                                                         دکتر زهرا معتمدی