شخصیت پردازی کودک

موانع معنویت

شخصیت پردازی کودک

موانع معنویت

مامان جونم خدا کیه؟

مریم ۵ ساله از مادرش پرسید‌:

                                      مامان  خدا کیه؟

مادر گفت: خداوند یک نیروی خیلی بزرگه که دنیا را آفریده.

مریم پرسید: نبرو چبه؟

مادر گفت: یعنی خدا قویه، خیلی قوی. مریم پرسید، خدا مثل باباست؟ مادر گفت: نه عزیزم! خدا که آدم نیست. مریم گفت: یعنی مثل اون که دیروز توی تلویزیون دیدیم؟ مادر آشفته در حالی که لب هایش را می گزید با عصبانیت گفت: استغفرالله! نه بچه! این حرفهای زشت را نزن. خدا یک نور درخشان و بزرگه. مریم پرسید: یعنی یک لامپ خیلی بزرگ مثل اونهایی که تو شهر بازیه؟ مادر گفت: نه مثل نور لامپ، یعنی ... و بعد گفت: بچه چقدر سوال می کنی برو دنبال بازیت! مریم با نگاهی حیران و منتظر، و ذهنی پر از سوالهای بی جواب ساکت شد و در دل با خودش می گفت:

یعنی خدا کیه؟

سوالات درباره خداوند بسیار زیاد است. در واقع این پرسش ها به نوعی مانند سوالاتی است که والدین نیز آنها را در ذهن خود مطرح می کنند، ولی به شکل و زبان دیگر. اما به هرحال اینها سوالاتی هستنتد که ما بابد به آنها پاسخ دهیم.

پاسخ ما به این پرسش ها، دید کودکان را به دنیا باز می کند. پرسش های کودکان درباره خدا، در عین سادگی بسیار زیبا و لطیف است. ما به عنوان والدین چگونه با این سوالات روبه رو می شویم؟ آیا از کنار آنها می گذریم یا پاسخ به پرسش های آنان را به آینده ای نسبتا دور واگذار می کنیم؟ به هر صورت پرسش درباره خدا یکی از دغدغه های بشر از سنین کودکی تا بزرگسالی است، و پاسخ به آن نه تنها یک ضرورت است بلکه نقش موثری در رشد شخصیت و رفتار فردی و اجتماعی ما دارد. بسیاری از انسان ها در جستجوی آرامش خاطر، امید به آینده و هدفمندی در زندگی خود بوده و برای فرزندان خویش نیز چنین آرزویی دارند. تمام والدین می خواهند بدانند که فرزندان خود را چگونه باید تربیت کننده تا در آینده زندگی موفقی داشته باشند.

آموزش در باره خدا با دیگر اموری که بین شما و فرزندانتان روی می دهد، تفاوت آشکاری دارد. این نوع آموزش در واقع آموختن زندگی به نوعی دیگر، و برخورداری از زیستن همراه با معنا، امید، تعهدات ارزشمند و تصمیم گیری مبتی بر اندیشه است. خدا نامی است که باید به مهمترین وجود جهان اطلاق کنیم. در حالی که دانش ما از او، در زندگی روزمره و روابط و فعالیت های خانوادگی مان شکل می گیرد. درباره خدا، باورهای گوناگونی وجود دارد که به رغم تفاوتهای چشمگیری که در جزییات آنها دیده می شود، نقاط مشترکی نیز دارند.

هدف از نگارش این مقاله ، معرفی روش های مفید شناخت خداوند است. شما می توانید مطالب این مقاله را بعنوان سکوی پرشی برای رسیدن به دریافتهای نوین استفاده کنید و از آن برای رشد معنوی فرزندانتان بهره گیرید.

با توجه به باورهای مذهبی خویش ، کلمه هایی که در اعتقادات تان به کار می برید را به فرزندانتان بیاموزید؛ واژه هایی چون خدا، قرآن، حضرت محمد (ص) ، امام علی (ع)، و افراد و مکانهای مقدس. چنانچه کودکانتان را در همان دوران خردسالی با چنین مصادیقی آشنا نسازید، وقتی که بزرگتر شدند، ناچارید مفاهیم گسترده تر و یچیده تری را به آنان آموزش دهید.

از هم اکنون بکوشید مهر و محبت به آفریدگار را در دل فرزندانتان بیندازید و او را به خداوند مشتاق گردانید و تاکید کنید که خدا هم او را دوست می دارد.درضمن شما باید این مفاهیم بنیادی را به کودکانتان یاد دهیدکه ایزد توانا، بخشنده و مهربان است. به دیگر سخن، در آغاز آموزش نخست با محبت و عطوفت خداوند شروع کنید. عشق و محبت را در او تقویت کنید، این مهمترین چیزی است که خدا را به کودکان خردسال مفهماند. به آنها بگویید که خداوند دوستشان دارد و همواره از بچه ها مراقبت می کند.

کودکان ۳ تا ۵ ساله:

تحقیقات نشان می دهد که اکثر کودکان تا سن ۶ سالگی تصوری از خداوند را در ذهن خود دارند. کودکان از سه سالگی به بعد، علاقه زیادی به دعا و سرودهای مذهبی پیدا می کنند. از ۴ سالگی به بعد کنجکاوی سراسر وجود کودک را فرا می گیرد و این امر منجر به خداجویی و قبول خدا خواهد شد. براساس نظریه روان شناسی ژان پیاژه کودک در سن ۲ تا ۶ سالگی از جهت شناخت در دوره پیش عملیاتی قرار دارد. از خصوصیات تفکر در این دوره می توان به خودمحور بودن کودکان و تمرکزگرایی آنان اشاره کرد. کودکی که در این مرحله ار تفکر قرار دارد در مورد مجردات هم اینچنین می اندیشد. مثلا در رابطه با مفهوم خدا، کودک وی را موجودی مادی و حتی به صورت یک انسان تصور می کند. بنابراین برای خدا دست، پا و صورت قائل است. روان شناس دیگری به نام گلدمن این دوره را  تفکر مذهبی شهودی می نامد؛ دوره ای شناخت و تفکر در غالب تجارب و محسوسات حبس شده و محدودیت دارد.

در این مورد از آنها سوال کنید، اجازه ندهید تصویر ذهنی قبلی ای که خود شما از این موضوع داشته اید، سطح کنجکاوی آنها را مشخص کند. اجازه دهید خودشان به این موضوع فکر کنند، بیاندشند، خیال بافی کنند و تصوراتی داشته باشند. اگر ما این گفتگو را با بیان (حقیقت) یا با طفره رفتن از جوابگویی قطع نکنیم، آنها افکار و اندیشه های خود را گسترش می دهند. کاشنر می گوید: در مورد بچه های پیش دبستانی این غلط است که بپرسیم، چطور می توانم به فرزندانم بقبولانم که به خدا ایمان آورند، سوال بهتر این است که چطور می توانم به او نشان دهم که خدا در زندگیش نقش دارد. شما می توانید این کار را با صحبت درباره خدا در مواقعی که او آمادگی بیشتری برای پذیرش دارد شروع کنید؛ مثلا وقتی که از چیزی لذت می برد، از حوادث اطرافش شگفت زده می شود یا از چیزی نگران است.

همچنین اگر خودمان یاد بگیریم که با دقت به ازطرافمان نگاه کنیم، می توانیم به فرزندانمان نیز یاد بدهیم با دقت نگاه کنند. آنها نیز پیرامون خود، گیاهان و حیوانات خانگی مانند جوجه،گوسفند و سگ را ببینند، می توانیم به او شکوفه درخت میوه را نشان دهیم، می توانیم به او بیاموزیم به رشد خواهر یا برادر کوچک یا حتی خودش با دقت بیشتری بیاندیشد. وقتی از کودک می خواهید که ظریف بین و نکته سنج باشد، به او یاد می دهید، دقت کردن را تمرین کند. او می تواند دقت کردن را بیاموزد و به آن فکر کند. وقتی از او بخواهید به پیرامون خود دقت کند او به سرچشمه حرکت در این عالم بزرگ می اندیشد تا روزی دریابد، از کیست و چه باید باشد؟

در فاصله سنی ۳ تا ۵ سال، کودکان خدا را موجودی بین فرشته ها می دانند. چنین برداشتی به این پرسشها می انجامد : آیا خدا می خوابد؟ خدا برای تعطیلات کجا می رود؟ خدا کجا زندگی می کند؟ برای پایان دادن به این وضع و تشویق حس کنجکاوی و تخیل کودک، جوابی صادقانه به او بدهید، مثلا بگویید: نمی دانم. بعد شما از او سوالاتی بکنید که نسبت به گفتگو علاقمند شود. بچه ها نمی توانند منتقدانه فکر کنند و صحبت های شما را مورد ارزیابی قرار دهند. بنابراین وقتی با کودک پیش دبستانی درباره خدا حرف می زنید، کارشناس ، شما هستید. دقت کنید حرفی نزنید که بعدها پشیمان شوید. مثلا اگر بگویید: « هر وقت بد رفتار کنی خدا عصبانی می شود.» او تصور پدری عصبانی را تجسم می کند که آماده است او را برای هر اشتباهی تنبیه کند. غالبا کودکان در این دوره، خدا را به شکل یک انسان فرض می کنند که به دیگران اتومبیل می دهد، خانه می دهد و صاحب و ناظر بر همه چیر است. در واقع خدا را یک فرد مهربان و بخشنده می انگارند.

کودکان ۶ تا ۱۰ ساله:

زمانی که کودک وارد سن مدرسه می شود یا به قول پیاژه وارد دوره عملیات عینی می شود که در حدود ۷ تا ۱۱ سالگی است، به تدریج توان غلبه بر محدودیت های فکری دوره قبل را پیدا می کند. کودکان دبستانی تلاش می کنند خدا را به عنوان یک انسان فرض کنند، یک انسان خارق العاده و اعجاب انگیز. توجهات آنها گاهی مادی و خام و گاهی فوق مادی می باشد. مثلا گاهی خدا را مرئی ، قابل رویت و به شکل آتش و نور و گاهی نامرئی می پندراند. و این مسئله بیانگر آن است که کودک بین مرحله تفکر شهودی و عینی دست و پا می زند. به اعتقاد گلدمن این تفکر تا سن ۹ سالگی ادامه دارد اما در سن ۹ تا ۱۳ سالگی، دیدگاه کودک در مورد خدا از حالت یک انسان فوق العاده به یک موجود فوق طبیعی تغییر می یابد. گلدمن این مرحله را به طور کلی تفکر مذهبی ـ عینی می خواند. از دوران کودکی که کودکان به مدرسه گام می نهند، به طور منطقی شروع به فکر راجع به خداوند می کنند و از این عمل خود می خواهند به این پیامد ها دست یابند که آیا خداوند عامل مرگ و میرهاست؟ آیا پروردگار از تمام آنچه که من انجام می دهم خبر دارد؟ همانگونه که پدر و مادر سعی دارند تا به این پرسشها جواب دهند، باید این نکته اساسی و مهم را در نظر بگیرند که می بایست کودکانشان را راهنمایی کنند تا آنان به خداوند اعتماد کرده و به او رو کنند. طریقه دیگر آشنا ساختن بچه ها با خداوند ، خواندن داستان های واقعی از کلام خداوند است. بچه ها از شنیدن داستان های مذهبی لذت می برند. علاوه بر این که از نکته های آن درس می گیرند، سعی می کنند آنها را در زندگی شان بکار برند. مثلا اگر می خواهید به او بفهمانید که خدا در همه جا وجود دارد، داستان حضرت یونس و ماجرای زندگی اش در شکم کوسه را با جذابیت و بیانی ساده برای او بخوانید تا به راحتی قادر به انتقال پیام خود باشید. همچنین اگرمی توانید بچه ها را به مکان های مذهبی برده و در گوشه ای با او درباره خدا حرف بزنید تا ارتباط با او را در خود حس کند. دیدن گنبدها ، مناره ها و محراب او را شگفت زده می کند و باعث اشتیاق او به ادامه بحث درباره خدا می شود. به جای اینکه به او بگویید « خدا از همه چیز آگاه است »به او بگویید:خدا کسی است که به ما کمک می کند تا بزرگ شویم.

به تدریج که بزرگتر شد خدا را به او چنان معرفی کنیم که بچه ها عاشقانه او را دوست داشته باشند. چه بهتر که از لطف و کرم و مهربانی و قدرت خدا و زیبادوستی او بگوییم. درباره بهشتی که به نیکوکاران وعده داده سخن می گوییم.در این سالها هرگز از قهر خدا و جهنم گناهکاران چیزی نگویید.

کودک ۶ ساله به موضوعات مذهبی علاقمند می شود. دوست دارد برای او داستان هایی درباره خدا بگویید. دوست دارد درباره پیامبران و امامان حرف بزنید و از آنها برایشان داستان هایی تعریف کنید. اما بعد نوبت به کنجکاوی می رسد. ۷ ساله ها از خدا وند می پرسند در مقایسه با ۶ ساله ها بیشتر خواهان اثبات وجود خدا می شوند. کودک ۷ ساله برخلاف یک سال قبل سوالاتی را درباره دیدن خدا ، شکل خدا و ... می پرسد. سوالات آنها نباید به حساب سرکشی یا تمایلات ضدمذهبی قلمداد شود، برعکس سوالات آنها بیشتر نشانه علاقه آنها به موضوع است.

به کودکان می گوییم همه موجودات درباره خدا و خالق خویش فکر می کنند. هر موجودی تصور می کند خدا شکل اوست و ماهم که انسانیم فکر می کنیم شاید خدا مثل ما دو دست و پا و به صورت ما باشد ولی نه تصور آنها درست است و نه فکر ما. برای همین هیچ کس نمی داند خدا چه شکلی است. اگر خدا موجودی بود که شکلی داشت و می شد او را دید، همه جانبود و میدانیم که خدا همه جا هست برای همین دیده نمی شود.

کودکان ۱۰ تا ۱۲ ساله:

دوران پیش از نوجوانی ، نوجوانان کم سن و سال، هنگام گذشتن از دوران کودکی دچار تغییرات شگرف جسمی و روانی می شوند و به سمت آرادی بیشتر حرکت می کنند. وقتی آنها وجود خدا را درک می کنند، او را منشاء نظم در جهان می بینند. به علاوه ، آنها می خواهند ارتباط خدا را نه تنها با خوبیها، بلکه با بی عدالتی و رنج نیز درک کنند. پس باید به آنها گفت که : خداوند برای ما مصیبت نمی فرستد، بلکه به ما قدرت میدهد تا بر آن غلیه کنیم. خدا، میل به کمک به دیگران را در وجوند ما به ودیعه گذاشته است. توضیحات شما هرچه باشد آنها منتظرند تا ببینند آیا خودتان واقعا به آنچه می گویید معتقدید یا نه. پس بگذارید بچه ها بدون هیچ ریاکاری شاهد احساس واقعی شما باشند و حتما درباره تلاش خودتان برای دستیابی به ایمان محکم با آنان حرف بزنید. بنا به گفته کاشنر ، آنها در این سنین خدا را به عنوان قادر مطلق می پندارند.

همچنین می خواهند خدا را نه تنها با خوبی ها بلکه با بدی ها و دردهاییکه در اطرافشان می بینند، ربط دهند. نظرات در مورد خداوند همیشه مختلف هستند. وظیفه ما بحث، جستجو و اندیشیدن است. هدف ما به عنوان والدین یا معلمان کودکان، فقط رسیدن به پاسخ ها نیست بلکه رشد معنوی است. به خود اجازه دهیم راههای جستجوی معنوی به سوی ما باز باشند. یک بار دیگر مانند همیشه از طریق آموزش به کودکانمان، خود نیز آموزش ببینیم. ما باید با بچه ها مطابق سن و سال و درک و فهمی که راجع به آفریدگار دارند، سخن بگوییم.

در مورد مسائل مذهبی هرگز اعمال فشار نکنید. دیکتاتوری و زور پاسخ معکوس می دهد. بچه ها اگر نمازشان را می خوانند آنها را تشویق کنید . سعی کنید از دین و مسائل دینی جز خاطرات خوش در ذهنشان چیز دیگری باقی نماند. زمانی که از کودکی به فرزندان خود درک درستی از خدا بیاموزیم، در زندگی هرگز احساس تنهایی نمی کنند چون به یقین می دانند که خدا حامی آنان و در سخت ترین لحظات با آنان است. بی اعتقادی به خدا احساس تنهایی به وجود می آورد که خود سرچشمه اختلالات روان پزشکی است. طرز صحبت شما درباره خدا ، فرزند را به شناخت خدا تشویق می کند و بعدها او خود می تواند راه شناخت خدا را فرا بگیرد. وظیفه شما به عنوان پدر و مادر این است که آموزش خداشناسی را از همان مراحل اولیه رشد عقلی کودک آغاز کنید. روی اعتقادات خود پافشاری کنید و دین را در زندگی به آنها نشان دهید تا خدا را معیار درست اخلاقی و معنوی برای او فراهم آورید که در تمام طول عمر باقی می ماند.

لارنس کانینگهام، استاد الهیات دانشگاه نتردام، اظهار میدارد : صحبت کردن درباره خدا مثل یاد دادن دوچرخه سواری است؛ ابتدا از چرخ های کمکی استفاده کنید، سپس بچه ها را روی دوچرخه نگدارید و همچنان که آنها شروع به رکاب زدن می کنند، تدریجا اجازه دهید که خودشان برانند. تمام آنچه که شما می توانید انجام دهید این است که زود شروع کنید. برعقاید خود پافشاری کنید. مثال بزنید و ایمان خویش را در تمامی لحظه ها عملا به کودکان بنمایانید و اما از همه مهمتر این که از لحاظ روحی و اخلاقی محیطی ایجاد کنید که روحانیتش تا ابد پابرجا و پایدار بماند.

مطمئنم که اگر ما به عنوان والدین در انجام وظایف اصلی خود اهمال کنیم، دین سنگینی برعهده مان قرار خواهد گرفت. مثلا اگر فرزندانمان با اهمال ما منکر خدا شوند یا به بزه کاری روی آورند، ما قطعا در مسئولیت خطاهای او سهیم خواهیم بود.

اخلاقیات بدون خدا، مثل درخت کم ریشه است که با اولین وزش قوی باد بر زمین می افتد. آنچه به فرزندانمان می گوییم، سرمایه ای گرانبها برای عمری اندیشیدن است که پیوسته بر ارزش آن افزوده می شود. به او بگوییم که حضور خدا را باور داشته باش.

 

                                                                                     صابر محمدی

 

کودک و معنویت

              بدون تردید معنویت یکی از نیازهای روانی انسان ها محسوب می شود. این نیاز زمانی بیش از پیش احساس می شود که انسان ها در کوران زندگی روزمره خویش و در التهاب و سرکشی نیازهای کاذب، برای رسیدن به آرامش دست و پا می زنند و به هر کجا و هرکسی مراجعه می کنند،بلکه میزانی از دردهای روانی آنان را التیام بخشند. اما عموما بدون نتیجه یا به درون خود می خزند یا به راهها و روشهای دیگر سر می زنند و گاهی راههای انحرافی، آنان را به بیراهه های بی سامانی و التهاب آور می کشاند. این همان سرگشتگی است که بشر امروز دست به گریبان است و برای برونشد از آن پیگردهای فراوانی انجام می دهد، غافل از آنکه دوای درد آنان در معنویت نهفته است. به عبارت دیگر معنویت ، گمشده امروز و دیروز بشر است.

معنویت چیست و در کجاست؟

معنویت توجه به ماورا و عمق هر چیزی است که عینی است، کوششی برای درک چرایی و هستی است، گذر ازملموسها و محسوسات و رسیدن به معقولات است، در یک کلام معنویت ، معنی بخشیدن به چیزهایی است که با آن سرو کار داریم اما کمتر به کنه آنها پی برده ایم. براین اساس معنویت معنی بخشیدن به زندگی و هستی است. زندگی و هستی دارای معنی هستند ،بیهوده در جریان نیستند، اما ممکن است انسان به این معنی پی نبرده باشد. ادراک معنی این مقوله ها معنویت است. پس معنی بخشیدن یک امر درونی است، کوششی است که باید از سوی انسان صورت پذیرد.

حتماْ سوالاتی از این قبیل در ذهنتان نقش بسته است که برای چه زندگی می کنیم؟ چرا روز و شب را می گذرانیم؟ ما برای چه به اینجا آمده ایم؟ این همه موجودات دیگر همانند کهکشانها، آسمانها، کرات، ستاره ها، حیوانات، اشجار، کوهها و دیگر پدیده ها در این غوغای هستی چه می کنند؟ انسان در کجای این معادله قرار گرفته؟ مسئولیت او در برابر این همه موجودات و نظم شگفت انگیز هستی چیست؟ رابطه انسان با خویشتن چگونه باید باشد؟ بهترین ارتباط انسان با خدای بزرگ چه ارتباطی است؟ و صدها سوال دیگر ...

پاسخ انسان به این سوالات، او را به مبداُ افرینش و مبدا این همه شگفتی راهنمایی می کند. اینجا اول معنویت است. براین اساس معنویت، پاسخ به شگفتیها و معنی بخشیدن به چرایی و چگونگی آنها است. پس در معنویت، توجه انسان از سطح ظاهر فراتر رفته و به عمق و فلسفه بودن می رسدو در نتیجه این سفر درونی، ابتدا به بهت و سپس به آرامش می رسد. به عبارتی در معنویت دو عنصر نهفته است: یکی بهت و دیگری آرامش. وقتی انسان در برابر عظمت، شگفتی و غوغای حیرت برانگیز هستی و این همه نظم و دقت قرار می گیرد، دچار بهت می شود. این بهت مرعوب کننده است اما دلهره آور نیست. چرا که به قدرتی پی می برد که این همه شگفتی را برای انسان خلق کرده است، یعنی به یک وجود مهربان پی میبرد.

شگفتی از یک سو و احساس آرامش و محبت از سوی دیگر. این تنها ترسی است که اضطراب نیست و با شیرینی و امید همراه است. احساس دوگانه بهت و آرامش را می توان معنویت نامید. براین اساس هرچه بینش و آگاهی انسان نسبت به خویشتن ، نسبت به جهان هستی و نسبت به خداوند بزرگ بیشتر شود، هر چه خشوع انسان بیشتر شود، بیشتر به عظمت هستی پی می برد و این علم به وی خشوع و آرامش عطا می کند.

بسی مایه تآسف است که بسیاری از بزرگسالان پاسخی برای سوالات اساسی زندگی خویش ندارند و در اثر بی اطلاعی به سادگی از کنار این همه شگفتی می گذرند و یکسره در سطح ظاهر زندگی خویش سیر میکنند. نتیجه این ناهشیاری، سرگشتگی و التهاب است که برای برونشد از آن به هر بیراهه ای سرک می کشند و خود را در وادی های حیرت، سرگردان می کنند.طبیعی است که در چنین فضایی زندگی به کام آنان شیرین نیست. یعنی معنی ندارد.دلیل این امر مشخص است. این افراد در کودکی با این مقوله ها آشنا نشده اند، والدین آنها هیچگاه از اسرار هستی و از عمق جریانات زندگی برای کودکانشان صحبت نکرده اند. والدین آنها هیچگاه از جلال و جمال خداوندی برای فرزندانشان نگفته اند. این کودکان کمتر در معرض راز و نیاز والدینشان با خداوند قرار گرفته اند. کمتر از آنان توکل و توسل دیده اند. نتیجه این می شود که آنان در بزرگسالی و در برابر کوچکترین سوال فلسفه زیستن و چون بی هویت زندگی می کنند، هویت خود را در جای دیگری جستجو می کنند. می توان کودکان را از نونهالی با سرچشمه آرامش ها و مهربانی ها آشنا کرد. صفات خداوند را میتوان به دو دسته جلالی و جمالی تقسیم نمود. صفات جلالی خداوند ناظر به عظمت و جبروت و قدرت او هستند. صفاتی مانند : قهار و جبار  و صفات جمالی خداوند ناظر به مهربانی او هستند، مثل: عالم، رحیم و رحمان. صفات جلالی و جمالی خداوند از یکدیگر جدا نیستند. ما برای ادراک خودمان آنها را طبقه بندی می کنیم، وگرنه همه اسماء و صفات خداوندی عین ذات خدا هستند و کلمه الله مظهر جمیع صفات خداوندی است. آشنا ساختن کودکان به صفات جلالی و جمالی خداوند و همچنین آشنا نمودن آنان با مناسک و عبادت ها -البته متناسب با سن آنها - به تدریج آنها را معنوی بار می آورد. به عبارتی این آشنایی ها به کودک هم بهت و حیرت می دهد و هم آرامش. بهت و حیرت در برابر عظمت مطلق و آرامش در برابر خالق مهربان. در حقیقت در این آموزش ها به تدریج به کودکان بینش اعطاء می شود. این بینش ها کودک را از ظاهر به عمق زندگی می برد و به ادراک او از زندگی معنی می دهد. شماری از این بینش ها و رفتارها را می توان چنین فهرست نمود:

  • به کودک نظم جهان و هستی را نشان دهید به او بگویید که این نظم بدون ناظم امکان ندارد.
  • به کودک بگویید که همه این شگفتی ها برای انسان خلق شده است تا او از آنها بهره بگیرد.
  • به کودک پیچیدگی ها و شگفتی های آفرینش را نشان دهید. اگر خودتان نمی دانید به کتابهای علمی مراجعه کنید. به عنوان مثال آشنا ساختن کودکان با نجوم و نشان دادن ستارگان از طریق تلسکوپ می تواند ذره ای از شگفتی کیهانی را به او نشان دهد.
  • به کودک بگویید که اگر بتوان برای جهان، محوری قرار داد، انسان محور و مرکز جهان به شمار می رود.
  • کودک خود را با چرایی و فلسفه مناسک عبادی مثل نماز و روزه و حج آشنا کنید.
  • برای کودکان از خداوند صحبت کنید.
  • برای کودکان از عبادت ها به نیکی و شیرینی یاد کنید.
  • کودکان را با عبادتها و مناسک آن آشنا کنید.
  • به کودکان یاد دهید که از کوچکی با خدا صحبت کنند . مشاهده شده است وقتی کودکان با خدا صحبت می کنند، بسیار شیرین با خدای خویش حرف می زنند و خواسته های قشنگی را مطرح می کنند.
  • طرز دعا کردن را به کودکانتان یاد بدهید.
  • کودکان خود را به محافل مذهبی ببرید و آنان را با فضای دلنشین آن آشنا سازید.
  • برای کودکان از انسان های بزرگ مثل انبیا و امامان و زندگی آنان صحبت کنید.
  • وقتی به دشت و دمن می روید، شگفتی های طبیعت را به او نشان دهید.

                                                                                  دکتر رضا پورحسین

                                                                        عضو هیات علمی دانشگاه تهران